سلام .....
در ذهنیت پنجره تکرار شدم
با چهرهء آیینه پدیدار شدم
خمیازه کشان قلم به دفتر می گفت
از خواب شبیه مرگ بیدار شدم
یک تودهء ابر آمد از سمت دلم
بر دیده رسید و مثل رگبار شدم
رگبار زد و در پی آن قوس و قزح
از آبی شاعرانه سرشار شدم
عاشق نشدم مگر به حکم تقدیر
اینگونه به این بلا گرفتار شدم
باید که به جا آوری ای پیشانی
صد سجدهء شکر او که تبدار شدم
در زاویهء خرد نمی گنجیدم
چون حول مدار عشق دوار شدم
گنجینهء واژگان من اندک بود
این معجزه نیست ؟ من غزل وار شدم
با لهجهء مهربانی خویش بخوان
در متن غزل ببین گرفتار شدم .....
" باران " آیینهء مهربانی
نظرات شما عزیزان: